کودک و خدا
کودک نجوا کرد:
خدایا با من صحبت کن....
و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند.....
ولی کودک نشنید.......
پس کودک فریاد زد:
خدایا با من صحبت کن ....
و آذرخش در آسمان غرید.....
ولی کودک باز متوجه چیزی نشد.......
سپس کودک فریاد زد:
خدایا به من یک معجزه نشان بده ....
و یک زندگی متولد شد.....
کودک نفهمید.......
کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت:
خدایا مرا لمس کن ...و بگذار تو را بشناسم ....
پس نزد وی آمد و لمسش کرد.....
ولی کودک بالهای پروانه را شکست!!!.....
و در حالیکه خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد....
و در آخر اینکه........
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی
این هم یک نوشته از یکی از دوستهای خوبمون
www.iransat.tk
ایران ست را دیده اید؟
سلام
جالب بود امیدوارم موفق باشی
به منم سری بزن
سلام
وب زیبا داری
مخصوصا این فریدونه
خوشمان امد
راستی یه سری به مابزن