کودک و خدا
کودک نجوا کرد:
خدایا با من صحبت کن....
و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند.....
ولی کودک نشنید.......
پس کودک فریاد زد:
خدایا با من صحبت کن ....
و آذرخش در آسمان غرید.....
ولی کودک باز متوجه چیزی نشد.......
سپس کودک فریاد زد:
خدایا به من یک معجزه نشان بده ....
و یک زندگی متولد شد.....
کودک نفهمید.......
کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت:
خدایا مرا لمس کن ...و بگذار تو را بشناسم ....
پس نزد وی آمد و لمسش کرد.....
ولی کودک بالهای پروانه را شکست!!!.....
و در حالیکه خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد....

و در آخر اینکه........
عاشق خدا باش تا معشوق خلق شوی
                             این هم یک نوشته از یکی از دوستهای خوبمون

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:42 ب.ظ http://iransat.blogsky.com


www.iransat.tk

ایران ست را دیده اید؟

نخل تنهای جنوب پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:58 ب.ظ http://neihamboon.blogsky.com

سلام
جالب بود امیدوارم موفق باشی
به منم سری بزن

فریاد زیر اب پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:31 ب.ظ http://da2000.blogsky.com

سلام

وب زیبا داری

مخصوصا این فریدونه

خوشمان امد

راستی یه سری به مابزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد