سلام
خورشید طلوع کرد و به دنبال تو گشت باران بارید و به خاطر نبودنت اشکهایش را به من سپرد و
آسمان آبی شد تا تو آرامش را بیابی و با قدرتت بایی.
ای زیبای من
   اگر نمی خواهی که گرمای وجودت همیشه یاور غصه هایم باشد بگذار تا دقایقی دستهای سردم را با حرارت وجود تو گرم کنم و سفره ی تنهاییم را در کنار تو باز کنم.
امروز که همه برای عشقهایی چون عشق حسین می گریند (حسینی که سیره ی کامل بعد از خداوند؛عدالت استقامت و مظهر زیبایی بود را داراست)کاش نوشتهایم به او تعلق داشت که هر چه در وصف حالش می گفتم کم بود.
ولی...........................
  دیشب که باری دیگر صدایت را شنیدم انگار که باری دیگر قلبم به امید عشق تو به تپیدن مشغول شد.
باری دیگر گرمای عشقت در رگهایم در اعماق وجودم جریان گرفت.
     حال که دریای وجود من باری دیگر به دنبال عسق تو طوفانی شده است بگذار تا به ساحل وجودت پناه بیارم و چون گذشته در اغوش گرمت آرامش بگیرم.
                                          تا با خود به راز عشق پی ببرم و آن را باور کنم.

معمای زندگی

زندگی  زیباتر از ان چیزی است که تصورش را می کنی
     زندگی جویباری است که همواره جاری است.زندگی آسمانی است که گاه آفتابی و گاه ابری است.زندگی طنین باران در روح طبیعت است.زندگی راز گل سرخ است.زندگی دفتری است پر از خاطرات تلخ و شیرین زندگب شور جوانی است.
     زندگی عشق یک کودک به اسباب بازی است.زندگی عشق مادر و پدر به فرزند است.زندگی فرصت زیبایی عبادت نماز و راز و نیازبا خداست
اما اشک های من و تو درد و دل این زندگی است.
بستگی دارد که در کاروان بی رحم زندگی به دنبال چه هستی؟؟؟
آیا هر روز بر سر سجاده ی نمازت به حال حسین درد کشیده گریه می کنی یا این که لب پنجره ی انتظار به دنبال عشق گمشده ات می گردی؟
یا.............................؟
نمی دانم ولی بزرگی به من می گفت هیچ چیز در این دنیا ارزش بارش اشکهایت را ندارد .
   او این را می گفت ولی هرگز به آن عمل نمی کرد.
هر گاه که آسمان گریه می کرد دلم هوایش را می کرد روزگاری با خود به تنهایی قناعت می کردم اما هر بار که حرفی از او به میان میامد اشک درچشمانم حلقه میزد.آخرین بار که نگاهش در نگاهم خیره ماند طاقت نیاوردم.
 کودکی  برای اسباب بازی گریه می کرد عارفی دیدم برای دوری از معشوق گریه می کرد اما گریه های من برای چه چیزی است؟
 برای کسی گریه می کنم که حتی از محبت کردن به من دریغ می کند؟
 هیچ وقت در زندگیم تنها نبودم اما همیشه احساس تنهایی با من یار بود!!!!!
حال که دیگر حتی از شنیدی صدایش محروم شدم به کجا پناه برم؟؟؟حال که دیگر کشتی وجودم رو به خرابی است با چه رویی به سوی خدایم بر گردم؟کاش لنگر امید را در بندرگاه دیگری می انداختم!!!کاش صفحه ی دیگری از کتاب زندگانی را باز می کردم که این گونه در پس جاده ی بی انتهای زندگی حیران نمی ماندم !!!!کاش هنگامی که می خوستم دلم را برای وجود زیبای تو باز کنم به صدای دل انگیز اعماق وجودت بیشتر گوش می سپاردم!!!!
       اما هیچ یک از این گریه ها و آه های من سودی ندارد!!!!
بارها گفتم باری دیگر خواهم گفت با تمام بدی هایت در حقم وجودت را از خدا خوستارم تو را بعد او می پرستم و تا زمانی که زنده خواهم بود هرگز تو را به باد سرنوشت نخواهم سپرد زیرا که روزی به تو قول دادم که جزئی از وجودم شوی تو هرگز این را نفهمیدی که نه تنها نیمی از وجود منی بلکه تمام وجودم را از آن روز به تو سپردم.
    دیگر اشکهایم امانم نمی دهد پس تو را ای زیبایم به دست خالق هستی می سپارم و خوشبختیت را از او خواستار می شوم.....................

سلام بچه ها  موضوح بدین.
                                            منتظرم